باز هم چهارشنبه و غمِ داشتنِ درام.

  • نظرات [ ۲ ]

    الان ناراحتم ، اگه درام داشتم الان یک درامر ناراحت بودم .

  • نظرات [ ۲ ]

    دروغ

    در حقیقت ما همه بشر بودیم تا اینکه نژاد ارتباطمان را برید ، مذهب از یکدیگر جدایمان ساخت ، سیاست بینمان دیوار کشید و ثروت از ما طبقه ساخت . همه آزادی می‌خواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست !

    اسارت به میله های دور جسمت نیست، به حصار های دور تفکرت است .

    ...

    Like feels like what ? nothing literally nothing there's no more poetry vibes that we want to say it's just shitty 21century vibes

    ,,,

     

  • ۳۶

    می نویسم با اسمت ؛ شروع دفتر دلتنگی را

    هوا سرد است و بارانی ، در انتهای بن بست استقلال در کنار دکه ی سفید رنگ روزنامه کافه ای دنج به تازگی واقع شده . چند روزیست بی وقفه و فارغ از واقعیت بر صندلی چوبی ای نشسته و در خیال خود به دنبال تو می گردم . من خسته ام ؛ آن زمان که سوز سردی می وزید نالان یقه پالتوی مشکی رنگم را سفت چسبیده بودم و به زمین و زمان حرف نثار می کردم ، اکنون در زیر سایه بان قرمز رنگ نشسته ام و با بدخلقی قهوه ام را مزه مزه می کنم ، سیگار هایم تمام شده و من عاجزانه نسخ یه نخ سیگار را برای رهایی از تو دوباره و دوباره طلب می کنم . حال و هواییست شهر عاشقی مان ، گفته بودم چشمانت روشنایی زندگیست؟ چند بار بودنت را فریاد زدم؟ ده بار؟ صد بار؟ نمی دانم .. سعی دارم با مدادی تراشیده شده بر دفترم چشمان شب دارت را نقاشی کنم . من ناتوانم در مقابل زیبایی تو جانم .. این را هم گفته بودم بودنت حکم زندگیست؟ حال با نبودت مانند طفلی گمشده ناله می کنم . من تو را می خواهم .. نه عکس های سیاه و سفیدت را .. نه پیراهن سفید رنگت را .. من با رفتنت تا به حال هزاران دفعه مرده و از زیر خاک بر گشته ام . در این شهر بزرگ کجا به دنبالت بگردم؟ برای بار دوم در نیمی از روز خسته ام .. شاید اگر به خانه بروم و کمی در خوشخوابت استراحت کنم بهتر شوم . نه؟ 

  • نظرات [ ۴ ]

    "

     

    وضعیت : خسته .

    اخرینش خواهد بود

    اخرین حد دوست داشتن را نمی دانم دقیقا کجا باید در نظر گرفت .

    اما تو ان چنان برایم در دنیا تک جلوه کرده ای ، که تمام غمی که برایم ب جا گذاشته ای را با تمام وجودم هر لحظه می پرستم و هرگز با خوشحالی های موجود .. به آن ها خیانت نخواهم کرد

    menu